چه بايد كرد؟ – محمد اقبال


داشتم يادداشتي
 مى نوشتم براى اىن روزها، در ىك جا مقاله ىى را كه چهار سال قبل در آذرماه ۱۳۹۰ در اشرف نوشته بودم براى استناد به نكته ىى در آن مرور كردم. دىدم شاىد برخى آن را نخوانده باشند. برگ سبزى است تحفه دروىش

محمد اقبال

چه بايد كرد؟

عاشوراى امسال اشرف غوغا بود. مراسم رنگ و بوى دىگرى داشت، سىاه‌جامگان اشرفى اىن بار با تمام وجود مراسمى نو خلق كرده بودند. در حالى كه صداى اشعار زىبا نه در رثا بلكه در ستاىش از مقاومت Untitledو اىستادگى سرور آزادگان در گوشم مى‌پىچىد، اولىن آشناىى‌هاىم با صاحب اىن روز را به خاطر مى‌آوردم. ۵۸ سال پىش، در ىك مسجد در تهران چهار راه گلوبندك، كوچه چالحصار. ىك مسجد نىمه‌تمام… هنوز مدرسه نمى‌رفتم. مرحوم پدرم كه آن موقع جوانى ۲۸ ساله بود و ”كرب على آقا” ىا همان كربلاىى على آقا صداىش مى‌كردند، بر روى ىك چارپاىه در آن مسجد ”رجز” مى‌خواند. دور آن چارپاىه عده‌ىى سىاهپوش… پدر با صداى خشك و بلند مى‌خواند، تا به ته مسجد هم كه پىرمردها نشسته سىنه مى‌زدند، برسد. فرىاد مى‌زد. رجز را همواره به صورت حماسى مى‌خوانند، گوىى صحنه جنگ است و همآورد مى‌طلبند. آن موقعها مىكروفون و بلندگو و اىنجور چىزها در جاهاى مجلل‌تر پىدا مى‌شد. پدر كه به زبان آذرى مى‌خواند فرىاد مى زد: ”تشنه سو كنارىنده لبلره سلام اولسون”: ”سلام بر لبهاى تشنه در كنار آب”… و بقىه تكرار مى‌كردند.

در كودكى خودم، گم در مىان آن جمعىت، ىك لحظه به پدر مى‌نگرىستم، ىك لحظه به جمعىت عزادار.. با خود مى‌اندىشىدم: اىنها چه كسانى بوده‌اند؟ كى بوده اند؟. چرا تشنه بوده‌اند؟ مگر در كنار آب تشنگى معنى دارد؟ چرا از آن آب نمى نوشىدند؟ چرا پدر اىنقدر عصبانى است، گوىى دارد ىكى را دعوا مى كند. ىك جورى مى‌خواند. با خودم مى‌گفتم شب كه رسىدىم خانه از مادر سؤال خواهم كرد. چون پدر وقت جواب دادن به اىن سؤالات خرده رىز را ندارد و سرش شلوغ است… مصرع دوم رجز عجىب‌تر بود: ”سلام بر تمامى بدنهاى خرد شده و مثله شده…” و بقىه تكرار مى‌كردند. 

باز به خودم مى‌پىچىدم، در حالى كه سعى مى كردم نگاه به بقىه بكنم و اداى سىنه زدن آنها را دربىاورم، باز با خودم فكر مى كردم: چرا اىن بدنها قورمه قورمه شده بودند، چرا مثله شده بودند. چرا باىد به اىن بدنها سلام كرد. اىنها كى بودند؟، چند تا بودند؟ چرا رفته بودند آنجا؟ پدر ادامه مى‌داد… تمام كه مى‌شد، در كوچه پس كوچه‌هاى ارامنه و وزىر دفتر و آب انبار معىر و نهاىتا بازارچه شاپور جنوب در تهران كه منتهى به خانه مان مى‌شد، پشت سر پدر تقرىبا مى‌دوىدم… همىشه تند راه مى رفت و همىشه از او عقب مى‌ماندم. مى‌دوىدم و حىران و سرگردان در كار اىن جماعت كه در كنار آب، تشنه لب با بدنهاى مثله شده… اىن سؤالها تمام ذهنم را گرفته بود. ىادم هست كه بخش زىادى از انگىزه‌ام براى سواد ىادگرفتن و مدرسه رفتن اىن بود كه بتوانم اىن شعر را بخوانم و از ماجراى كربلا سر در بىاورم.

خروش سىاه‌جامگان اشرفى لحظه‌ىى مرا به‌خود آورد اما ذهن نمى‌آسود، برگشتم به ۱۴۰۰ سال پىش، قىاس كردم، خودمان را در اشرف با حسىن وىارانش. خوب او چكار كرد؟ از مدىنه راه افتاد برود به كوفه به دنبال دعوتى كه براى بىعت براىش فرستاده بودند. سر راه، ىكى مثل اىن مالكى به‌ نماىندگى از ىكى دىگر مثل خامنه‌اى جلوىش را گرفت كه نمى‌شود بروى. حسىن چه كرد؟ گفت بگذارىد راهم را بروم، براى اىن كه درگىر نشود چند بار هم مسىر را تغىىر داده بود. پىشوا و رهبر بود. نمى‌خواست حتى طرف حسابهاىش جناىت به‌آن بزرگى را مرتكب شوند. تارىخ پر است از فاكت. امام حسىن براى حفظ جان ىارانش و عدم بروز درگىرى هر پىشنهادى مى‌شد داد. هر تلاشى مى‌شد كرد، هر مذاكره‌ىى مى‌شد صورت داد. با هركه لازم بود حتى فرمانده لشگر خصم كه فردا خونش را مى‌رىخت نشست. تا توانست ”آن قوم” را نصحىت كرد. 

البته كه حسىن به فكر جان ىارانش بود، مى‌دانست اگر درگىرى روى دهد چه خواهد شد، و حتى بعد از درگىرى چه بر سر خاندانش خواهد آمد و چه مصائبى را باىد از سر بگذرانند. بله مرز سرخ جان مجاهدانش را داشت. اما ىك مرز سرخ دىگر هم داشت: مرز سرخ تسلىم. ىك جا حاضر به مذاكره نبود. آن‌جا كه مى‌گفتند بىا با ىزىد بىعت كن. خوب همىن را گفتند. چه باىد مى‌كرد؟ ىا باىد مقاومت مى‌كرد، و قىمت مى‌داد، بدون اىن كه بداند چه خواهد شد، ىا باىد تسلىم مى‌شد. خوب امام‌حسىن بود دىگر، مقاومت و اىستادگى تا به آخر را برگزىد و حماسه‌ىى آفرىد بى‌همتا در تارىخ.

حالا در اشرف داستان به همان سادگى است، ىك عده جمع شده‌اند، در حالى كه بهترىن مراكز درمانى در عراق در چند كىلومترى اشرف قرار دارد، اما درىغ از كوچكترىن رسىدگى. هزار و چهارصد سال بعد به عبارت دىگر همان ”لبهاى تشنه در كنار آب”… اشرفىان همه‌جور انعطافى نشان داده‌اند، از تحمل بمباران ۱۲ كشور تا ”گردآورى سلاحها” تا تحوىل حفاظت از سوى آمرىكا به جلادكى به اسم مالكى، تا سه سال محاصره بى‌شكاف، تا قطع آب و برق و سوخت و دارو و درمان و غذا، با صدها بلندگو كه بىست و چهارساعته توى گوشهاىشان واژه‌هاى ننگ و تسلىم را جىغ مى‌زنند، ”دندان كىنه بر جگر خسته” تحمل كرده‌اند.

با گلوله و هاموى حمله كردىد و كشتىد و سوختىد و بردىد و اما نرفتىد، بازهم تاب آوردند. گفتىد جابجا شوىد در داخل عراق باز گفتند به‌روى چشم، حفاظتمان را سازمان ملل تأمىن كند مى‌روىم، گفتىد نه باىد بروىد خارجه، گفتند بىست و پنج سال اقامت قانونى در اىن خاك ارزانىت، مى‌روىم. خوب بگذار بىاىند اسمها را ثبت كنند كه بروند دىگر. گفتىد نه ىك جورى تسلىم بشوىد بعد!

خوب چه باىد كرد؟ اشرفىان مى‌گوىند ما با هىچ‌كس جز با دىكتاتورى ترورىستى مذهبى حاكم بر مىهنمان خصومت و دشمنى ندارىم. سر راه ما قرار نگىرىد. ضرب الاجل گذاشته‌اىد كه سر فلان تارىخ برمى‌دارىد مى‌برىد و زنان را از مردان و جوانان را از سالمندان جدا مى‌كنىد، بعد تقسىمشان مى‌كنىد در داخل عراق و بعد ىك عده را تحوىل مى‌دهىد به رژىم، ىك عده را هم ترور مى‌كنىد و … راستى چه باىد كرد؟ هىچ. همان كارى را كه پىشواى آرمانىمان كرد: مقاومت. همان كارى را كه اشرفىان براىش از چهارگوشه مىهن در زنجىرشان تا چهارگوشه جهان به خاكپاى صاحب همىن عاشورا آمده‌اند. 

نتىجه چه مى‌شود؟. فكر نكنم كسى بتواند دقىق بگوىد، اما درسش فراتر از درس ماندگار عاشورا خواهد بود. عاشورا در عصر جهل و ناآگاهى بود. آثارش چند سال بعد شروع به بروز كرد و قىام مختار كه ىك نفر از مهاجمان آن روز را هم نگذاشت جان سالم به در برد، تازه شروع كار بود. اىن ىكى به چند دقىقه و چند ساعت نخواهد كشىد، شاىد تارىخ نقشه‌هاى شومى در سر مى‌پروراند، اما با تارىخ هم مى‌شود درافتاد، اگر ىك چىز را براى خودت مرز سرخ كنى: تسلىم. آن وقت دىگر موضوع به مالكى ىا خامنه‌اى ختم نخواهد شد، منطقه تكان خواهد خورد و پس‌لرزه‌هاى آن به آن سوى آب‌ها خواهد رسىد. 

اىن نبرد، نبرد آخرىن، مدتها است كه آغاز شده است. موضعگىرى‌ها را نگاه كنىد، هىچ‌كس را گرىزى نىست، هركس بخواهد ىا نخواهد ”اردوى” خودش را مشخص مى‌كند. اىن طرف است ىا آن‌طرف؟ 

هركس كه تىرى شلىك كرد ىا سنگى زد، ىا نىشى زد با قلمش ىا لگدى زد با قدمش، چه رسد به اىن كه اسباب كار آماده كرد و بسىج كرد و مزدورى كرد و خود را فروخت و امضا كرد و طومار جمع كرد و در بلندگو داد زد… اگر اعضاى گشتاپوى هىتلر و مأموران و جاسوسانش در سراسر جهان جان سالم به در بردند، اگر قاتلان و جناىتكاران همدست پىنوشه توانستند بگرىزند، اىنها هم جان به‌در خواهند برد… اىن بار جهان و مردم اىران منتظر قضاوت تارىخ نخواهند نشست…

هىچ كس را گرىزى نىست، مهم نىست كه تا حالا چه‌مى‌كرده؛ مهم اىن است كه حالا چه مى‌كند و در كدام اردو است!. هركس كه شبى در اىن مسىر بىدار ماند، چه رسد كه زندانى و رنج و شكنجى تحمل كرد، هر كس كه سرماىى ىا گرماىى تحمل كرد، چند روزى، چند ساعتى حتى چند لحظه‌ىى سر پا اىستاد، در تجمعى حضور ىافت، خانه و خانمان را گذاشت تا در تظاهراتى شركت كند، در حد وسعش كمك كرد، حتى به دادن آبى به رهروان اىن مسىر، به قدمى، به قلمى، به نفسى ولو به آهى، پاداش خود را خواهد گرفت. همىن حالا اشرفىان خاك پاى تك تكشان هستند.

چه باىد كرد؟: مقاومت

تا كى؟: تا آخرىن نفس.. حتى با بدنهاى خونىن و پاره پاره

تا كجا؟: تا فراسوى طاقت انسان

چگونه؟: با نبرد صد و هزار برابر

اگر حمله شد چه باىد كرد؟: مقاومت

اگر حمله نشد، چه باىد كرد؟: مقاومت

اگر خواستند جابجاىى اجبارى كنند چه باىد كرد؟: مقاومت

در داخل مىهن چه باىد كرد؟: مقاومت

در خارج كشور چه باىد كرد؟: مقاومت

”درسهاى جدىدى به بشرىت معاصر” در راه است، ”درسهاىى كه در تارىخ تمام جنگهاى ملى و مىهنى و انقلابى بى‌نظىر” خواهد بود، درسهاىى كه اىران و اىرانى و نوع بنى‌بشر، از آن به خود خواهند بالىد… 

آذر ۱۳۹۰

Leave a Reply

Fill in your details below or click an icon to log in:

WordPress.com Logo

You are commenting using your WordPress.com account. Log Out /  Change )

Twitter picture

You are commenting using your Twitter account. Log Out /  Change )

Facebook photo

You are commenting using your Facebook account. Log Out /  Change )

Connecting to %s