”آقا دبير” با مشتهاي گره كرده تا ديدار يار
دبير دبيرستانهاي قائم شهر بود. اولين بار سيف الله را همراه با ابوذر در سال 58 جريان اولين دور انتخابات مجلس شوراي ملي (كه بعدا توسط خميني دجال به ”اسلامي” تغيير يافت) ديدم… ابوذر او را ”آقا دبير” خطاب مي كرد.
ابوذر ورداسبی متفکر و نویسنده مجاهد و گرانقدر که در زمره کهکشان شهیدان فروغ جاویدان میباشد و با جانمایه خویش قلم و تفنگ را به شورانگیزترین صورت با هم درآمیخت، همراه با ”آقا دبير” مرحوم سيف الله كبيريان هر دو از كانديداهاي شوراي معرفي كانديداهاي انقلابي و ترقيخواه در مازنداران بودند. ائتلافي كه بعدا پايه هاي تشكيل شوراي ملي مقاومت ايران را تشكيل داد.
بعد از سي خرداد 60 در حالي كه مخفي بودم، ”آقا دبير” همراه با همسرش خواهر فاطمه، مدتي را در مكاني در تهران نزد من گذراندند. آن خانه به اصطلاح آن دوران ”سوخت” و ما جدا شديم. طاهر پسر دومم آن زمان كودكي هفت هشت ماهه بود و سيف الله بسيار او را دوست مي داشت. ”آقا دبير” را سپس در خارجه ديدم و گفت كه نام مستعار خودش را ”طاهر” گذاشته است. پس از آن گاه و بي گاه ديداري دست مي داد.
سالها بود او را نديده بودم. تا اين كه يك روز در يكي از گردهم آيي هاي مقاومت پيرمردي خوش چهره و ريز اندام، نزديك آمد و گفت فلاني مرا مي شناسي؟، تا من بيايم به ذهنم فشار بياورم طاقت نياورد و گفت من ”دبير” هستم و ياد گذشته هاي دور كرديم و گپي زديم. در چند مورد ديگر، فرصت بيشتري براي گفتگو پيدا شد. كماكان اشرف نشاني وفادار و يار و همراه مقاومت و مجاهدين بود.
يك هفته قبل ”برادر حسين” زنگ زد و گفت حال سيف الله بد است و در بيمارستان بستري است. تلفن دختر ”آقا دبير” را داد كه تماس بگيرم و گرفتم. گفتند صحبت نمي تواند بكند، من به حرفش آوردم. آخرين بار شب يلدا تماس ويدئويي داشتم كه ديگر به سختي صدايش در مي آمد و دخترش حرفهايش را برايم بازگو مي كرد. پيام سيف الله، مقاومت و ايستادگي بود و اين را در مشتهايي كه گره مي كرد مي شد ديد.
ديروز زنگ زدم، همسرش گفت در حالت كما است… و بامداد امروز به ديدار رفيق اعلا شتافت. با تسليت به همسر و دخترانش و برادر مجاهدم حسين و همه اشرف نشانان و اشرفيان
روحش شاد و يادش گرامي باد.
محمد اقبال
26 دسامبر 2015