به ما مي گويند شكنجه مي كنيد، آقا شكنجه در اسلام حرام است.. خاطراتي از موسوي اردبيلي-محمد اقبال
به دنبال مرگ قاضي القضات خميني عبد الكريم موسوي اردبيلي امروز در صفحات اجتماعي خاطره يي تكان دهنده را از يك خانم اصلاح طلب ديدم كه در پايان آورده ام. اما چند نكته به خاطرم آمد كه خوب است جهت اطلاع ذكر كنم:
آخوند جنايتكار قاضي القضات خميني عبد الكريم موسوي اردبيلي را از دهه 40 مي شناختم. او و فخرالدين حجازي در مسجدي در چال حصار در چهارراه گلوبندك تهران شبهاي جمعه سخنراني مي كردند. آن سالها با پدرم دوست بود. هم حجازي هم موسوي اردبيلي مهمل مي بافتند. موسوي اردبيلي كه خوشحال بود ممنوع المنبر است و خودش هم وقتي منبر مي رفت! مي گفت من ممنوع المنبر هستم. اين ممنوع المنبري هم دكاني بود براي برخي آخوندها. ساواك از شهرشان مثلا تبعيدشان مي كرد و تعهد مي گرفت و مي آمدند تهران و مشهور مي شدند. ملعون موسوي اردبيلي يك روز هم زندان نرفته بود. حتي در دوراني كه برخي آخوندهاي سرشناس هم چون مفتح و دستغيب و ديگران در جريان قيام ضد سلطنتي بازداشت مي شدند او و بهشتي تنها كساني بودند كه مصون ماندند.
روزي در ايام جواني در سال 56 در بحبوحه تظاهراتي كه تازه داشت پامي گرفت همراه با دوستي رفتيم به مسجد امير در خيابان اميرآباد تهران كه او متولي آنجا بود. در مجلسي خصوصي ما را پذيرفت و ضمن احوالپرسي از پدرم، خواست كه اگر كاري داريم بگوييم. ما كه رفته بوديم مسجد او را براي مدتي مركز برخي فعاليتها بكنيم و فكر مي كرديم اين آخوند به اصطلاح مخالف رژيم كمك خواهد كرد، گفتيم مي خواهيم به بهانه مجلس ختمي در مسجدت يك كارهايي بكنيم. جوابش دقيقا يادم مانده: ”آقاجان برويد يك مسجد متروكه را پيدا كنيد، اينجا يك كلاس قرآني هست مي آيند درش را مي بندند”!!! ما كه در حال شاخ در آوردن بوديم از او كمك مالي خواستيم، چون به طور مشخص اطلاع داشتم كه پول زيادي دستش مي رسد و توضيح داديم كه براي چه كارهايي مي خواهيم… باز نگاهي كرد و گفت شما جوانهاي خوبي هستيد و من به شما اعتماد دارم اما خداي ناكرده برويد زير شكنجه و يك حرفهايي بزنيد مشكل ايجاد مي شود من الآن تكليف دارم كه بيرون باشم و چراغ اين مسجد را روشن نگه دارم”. كاملا مشخص بود (با پوزش از سگ) مثل سگ مي ترسد.
از دجاليت اين آخوند حرام لقمه خيلي خاطره دارم. قبل از انقلاب در محفلي خصوصي تعريف مي كرد كه آقا ما پريروز گفتيم فردا را روزه بگيريم. به والده بچه ها گفتيم يك سحري مفصلي درست كند و جاي همه خالي مفصل ميل كرديم. خوابيديم نزديكي هاي ظهر حاجي فلان زنگ زد. گفت مي آيم دنبالت. آقا آمدند ما را بردند حجره كار مختصري بود انجام داديم بعد به اصرار ما را برد منزلش. نهار مفصلي چيده بود ما هم جاي همه تان خالي صرف كرديم. آخرش در حال صرف چاي يادمان افتاد روزه بوديم، بلافاصله ليوان را گذاشتيم كنار و ديگر تا افطار كه برگشتيم منزل هيچ نخورديم. افطار هم جايتان خالي مفصل بود خورديم. روزه مان هم قبول است!!!!.
و بعد از سرنگوني شاه اين آدم بزدل شكمباره شد قاضي القضات. مرحوم حاج خليل رضايي، پدر رضايي هاي شهيد، همان اوائل در سال 58 تعريف مي كرد كه براي شكايت از بلاهايي كه سر مجاهدين مي آورند رفته بود پيشش. موسوي اردبيلي بعد از مدتي تلفن را برداشته و به سكرترش گفته بود ميوه بياورد. بعد گفته بود حاجي اين حرفها را ول كن بيا حالا يك كم ميوه بخوريم. و در حالي كه پاهايش را دراز كرده بود روي ميز به قول مرحوم حاج خليل مثل حيوان ميوه ها را مي بلعيد.
خوب خاطرم هست كه وقتي عباس امير انتظام را به جرم جاسوسي براي آمريكا گرفته بودند وي بلافاصله گفته بود كه بابا همه اينها را آقاي موسوي اردبيلي هم بوده. دوستي كه در جريان ريز امور مربوط به اين دستگيري بود عصر روز دستگيري امير انتظام در حالي كه از نزد موسوي اردبيلي آمده بود، برايم تعريف كرد كه وقتي اين را مستقيم در صحبتهاي امير انتظام شنيده بود بلافاصله رفته بود نزد موسوي اردبيلي كه آن موقع عضو شوراي انقلاب بود و به وي گفته بود كه امير انتظام مي گويد تو هم در ملاقات آمريكايي ها بوده اي. مي گفت رنگ از روي موسوي اردبيلي پريد و در حالي كه دو دستي به سرش مي كوبيد به تركي گفت: ”داش باشيما دوشدي، آقاي بهشتي ده واريدي” (خاك بر سرم شد، آقاي بهشتي هم بود)… البته در اسناد سفارت آمريكا هم نام او و هم نام بهشتي در زمره كساني كه با سفارت آمريكا و به طور خاص با سوليوان مذاكره و ملاقاتهاي پي در پي داشتند بود كه خميني جلوي انتشارش را گرفت و امير انتظام را به خاطر اين كه بازرگان را كنار بزند گذاشت افشا كنند.
يك روز در دهه شصت كه خيلي بحث شكنجه در رژيم بالا گرفته بود و محكوميتهاي بين المللي رژيم را تحت فشار قرار داده بود، اين آخوند حرام لقمه آمد و در نماز جمعه گفت: ”آقا ما را متهم مي كنند كه شكنجه مي كنيد، آقا در اسلام شكنجه حرام است”!!! اين را آنچنان با دجاليت مي گفت كه آدم واقعا دچار شبهه مي شد.
حالا بخوانيد اين خاطره را از يك خانم ”اصلاح طلب” كه در سال 1391 رفته اند خدمت آن ملعون خبيث و وي مدعي شده دستهايش به خاطر اين ميلرزد كه قبل از قتل عامهاي 67، در دوران لاجوردي (كه مي شود مثلا سال 64) نوزادهاي مجاهدين را در اطاقي تاريك در اوين ديده و سكوت كرده!!!. لعنت بر دروغگو!
مرحوم منتظري در نواري كه چندي پيش از او منتشر شده درباره موسوي اردبيلي مي گويد: « متاسفانه بدبختی ما این است که دستگاه قضایی ما در رأساش شخصی [عبدالکریم موسوی اردبیلی] قرار گرفته که خودش با این چیزها مخالف است، وی میآید آن جور شعار میدهد و وقتی هم که میخواهد از امام سؤال بکنه، به جای اینکه بروند پیش امام و بگویند آقا به این وسعت مصلحت نیست و ضرر دارد، مینویسد حالا توی استانها اعدام کنیم یا توی شهرستانها؛ این سؤال را از امام میکنه. این بدبختی ما است که در راس دستگاه قضایی ما، بیرودر بایستی، همچین شخصی قرار گرفتهاست.»
در زير متن سؤال آخوند گور به گور شده عبدالكريم موسوي اردبيلي را ملاحظه مي كنيد كه احمد خميني به نقل از او خطاب به خميني دجال ذكر كرده است. توضيحا بگويم كه اينها به نظر من تكان دهنده ترين اسناد قرن گذشته هستند. اين كاراكتر موسوي اردبيلي بود: آيا ببينيم آنجا اعدام بكنيم بهتر است يا اينجا، اصلا يكي بر سر نفاق هست ولي حكم زندان گرفته اعدام بكنيم يا نكنيم، در شهرستان اعدام كنيم يا در مركز استان، و انبوه از اين مهملات براي اين كه سر موضوع اصلي نرود.
«بسمهتعالی
پدر بزرگوار حضرت امام پس از عرض سلام آیتالله موسوی اردبیلی در مورد حکم اخیر حضرتعالی درباره منافقین ابهاماتی داشتند که تلفنی در سه سؤال مطرح کردند.
1ـ آیا این حکم مربوط است به آنهایی که در زندانها بودهاند و محاکمه شدهاند و محکوم به اعدام گشتهاند ولی تغییر موضع ندادهاند و هنوز هم حکم در مورد آنها اجرا نشده است یا آنهاییکه حتی محاکمه هم نشدهاند محکوم به اعداماند.
2ـ آیا منافقینی که قبلاً محکوم به زمان محدودی شدهاند مقداری از زندانشان، را هم کشیدهاند ولی بر سر موضع نفاق میباشند محکوم به اعدام میباشند.
3ـ در مورد رسیدگی به وضع منافقین آیا پروندههای منافقینی که در شهرستانهایی که خود استقلال قضایی دارند و تابع مرکز استان نیستند باید به مرکز استان ارسال گردد یا خود میتوانند مستقلاً عمل کنند
فرزند شما احمد»
و اين هم پاسخ دجال كفن پاره جماران خمینی جلاد به سؤالات موسویاردبیلی:
«بسمه تعالی
در تمام موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید. در مورد رسیدگی به وضع پروندهها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد، همان مورد نظر است.
روحالله الموسوی الخمینی»
در پايان خاطره يك خانم اصلاح طلب به نام سولماز ايگدر را نيز مي گذارم. من تا به حال از اتاقي كه در اين گزارش آمده چيزي نشنيده بودم، بسيار تكان دهنده است. به لرزش دست و پاي آخوند دجال اصلا توجه نكنيد مزخرف مي گويد، دو سه سال بعدش داد و فرياد مي كرده كه همه اينها را بايد اعدام كرد.
خاطره ای از ایت اله موسوی اردبیلی وسکوت ، لاجوردی توضیح داد که اینها بچههای زنان زندانی سر موضع است.
سولماز ایکدر
تابستان سال ۹۱ همراه جمعی از جوانان اصلاحطلب به دیدار آیتالله در قم رفته بودیم. هنوز صحبت گل نینداخته بود که متوجه نگاه ما بر روی دستش شد؛ دستی که به شدت می لرزید.
پیش از اینکه هر سوالی بپرسیم، تعریف کرد که در دوران ریاستش بر دیوان عالی کشور، پیش از اعدام های سال ۶۷ برای بازدید به زندان اوین رفته بود. از ما خواست تا نپرسیم که چهها دیده و شنیده است؛ اما گفت که با اصرار از لاجوردی خواسته بود تا قفل در یک اتاق را باز کند.
دیگر فقط دستش نبود که میلرزید، تمام تنش تکان میخورد: در اتاق که باز شد، چند لحظه سیاهی مطلق بود، بعد چشمهایی دیدم، چندین جفت، که مثل چشم گربه در تاریکی میدرخشید. لاجوردی توضیح داد که اینها بچههای زنان زندانی سر موضع است.» کودکانی که یا در زندان به دنیا آمده بودند و یا در نوزادی به همراه مادر خود بازداشت شده بودند.
اردبیلی در پاسخ به چشمهای متعجب ما توضیح داد: لاجوردی گفت اینجا نگهشان داشتهایم تا پاک شوند و از زندانیان تاثیر نگیرند.
رییس دیوان عالی کشور، ادامه داد: این دست برای این میلرزد که آن روز چشم و دهانم را بستم. این لرزش جزای من است در این دنیا!
پرسیدیم که چرا در مورد دیگر مسایل هنوز سکوت کرده است، پاسخ تکرار سکوت بود.