آرى اينچنين بود… درباره سروده دكتر زرى اصفهانى
روح پليد خمينى دو خواهر تنى را از من ستاند و با خود به قعر جهنم برد…
الى جهنم وبئس المصير…
اما
در عوض هزاران و صد هزاران خواهر و برادر نازنين يافتم
درود به همه نازنينان و عزيزتر از جانان
برايم دعا كنيد كه تا آخرين نفس در مسير مبارزه عليه پليدترين ديكتاتورى تاريخ ميهنمان و دم و دنبالچه هاى پليدكش پايدار و استوار بمانم…
ومنهم من ينتظر…
نام من در اين سروده تنها بهانه يى است براى خطاب قرار دادن تمامى آن مبارزان و مجاهدانى كه در پهلويشان نيش خنجرى زهرآگين از عضوى از خانواده بيولوژيكى شان را با خود حمل مي كنند و خونفشان به پيش مى روند
درود به زرى اصفهانى، پزشك، شاعر، نقاش و نويسنده گرامى كه خود حامل زخمهايى است از كين توزان و خمينى چيان و درود به همه آن مبارزان و مجاهدان
و با اجازه از او كه سروده اش را با همان تصويرى كه گذاشته در زير همراه با لينك صفحه اش مي آورم
محمد اقبال
آری این چنین بود برادر — تقدیم به برادر نازنین ام محمد اقبال و زخم های خون فشانش — زری اصفهانی
آری این چنین بود برادر
آری این چنین است برادر
سنگ هارا بسته اند
و زنجیر سگ ها را گشوده اند
دستهای مارا بسته اند
و برروی تخته تعزیر
شلاق ها درکارند
و شکنجه گران پاک و مطهر
الله اکبرگویان
می کوبند
و می کوبند
وزخم های خون فشان
دهان باز میکنند
و تازیانه ها فرود می آیند
تا خط سرخ خون
خونین تر و خونین ترشود
وسرخ تر و سرخ تر
و هیهات که چه شادمانه میرقصند
برفراز پیکرهای به خون خفتگان ما
آنها که بی هیچ شکی پاکترین بند گان خدایند
زاهدانی بی هیچ گونه خطا
که هیچگاه و هرگز
تنبانشان را برای هیچ کسی
پائین نکشیده اند
باکرگان معصوم
قدیسین و عابدین و فرزانگان
که هیچگاه
قلب مهربانشان را
کدورتی ، تیره نساخته است
نه نه نه
یکوقت فکر نکنید که چقدر شبیه قابیل اند
دربرابر برادر زخم خورده خود
نه نه نه
یک وقت فکر نکنید که چقدر شبیه آن کلاغ اند
که شیوه پنهان کردن کشته هابیل را
به قابیل می آموخت
یک وقت فکر نکنید
که گند – گاو چاله دهان ها
تنها درطواف بیت عظما یند
نه نه نه
باید فقط نگاه کرد
و نگاه کرد
و نگاه کرد
بدقت نگاه کرد
که چگونه سنگ ها را بسته اند
و زنجیر سگ ها را گشوده اند
که چگونه دستها را بسته اند
و تازیانه ها را فرود می آورند
وقابیل ها چگونه
برفراز پیکر زخمی برادر خود ایستاده اند
و کلاغ ها چگونه به قابیل می آموزند
که کشته برادر را پنهان کند
و من دراعماق قلب خود می گریم و می اندیشم
چه روزگار پلیدی است
آنچنان پلید و پلشت
که تازیانه بدستان مطهر
معصوم وبی خطا
گردا گرد میدانی ایستاده اند
و انسانی را سنگسار میکنند
تنها به این گناه
که ایستاده است
که تمام عمر ایستاده بوده است
دربرابر قوم اشقیاء
بالبانی تشنه فریاد کرده است
با قلبی خونین آواز خوانده است
با چشمی گریان نگاه کرده است
و هزاران تیر اورا نشانه رفته است
و اینک این هابیل است
که با چشمان گشاده می نگرد
قابیل راٍ،
نه آن قابیل مذکر
قابیلی از جنس دیگر
که برفراز سرش ایستاده است
و سنگ خون آلوده ای را دردست دارد
و کلاغان گردا گردش
و کلاغان گردا گردش
و کلاغان گردا گردش
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10214177525456414&set=a.1824520817091.103586.1362362809&type=3&theater