امروز روز اوست و ولادت فرزندش
هزاران گويش درباره او و فرزند نازنينيش وجود، اين گويش برداشتى آزاد از من است يادداشت هاى پراكنده ساليان پيش.
محمد اقبال
*******
به جهت اسم من شما را دشمن خواهند داشت – «درود درود درود»
به ياد مريم كه از خانواده اش جدا شد و به اطراف اورشليم رفت..
جبرئيل بر او نازل شد
– من فرستاده پروردگارت هستم، تو يك پسر خوب خواهى داشت
– آخر من نه با مردى بوده ام و نه زنى بدكاره ام
– اين براى پروردگار آسان است، او نشانه و رحمتى خواهد بود از سوى پروردگار
******
باردار شد و به دوردستها در اورشليم رفت… درد زايمانش گرفت … خود را به كنار درخت خرمايى كشاند:
كاش ميمردم و فراموش مى شدم
يك صدا:
– غمگين مباش! چشمه را در زير پايت بنگر، يك تكانى هم به نخل بده… خرماى تازه مى ريزد
بخور و بنوش؛ چشمت روشن به اين نوزاد… هركس را ديدي، يك كلام هم حرف نزن… فقط به بچه اشاره كن
قوم: آهاى مريم! واقعا كه عجب كار زشتي! آهاى خواهر هارون! نه پدرت آن كاره بود، نه مادرت بد كاره
مريم به بچه اشاره كرد
قوم: مگر با بچه هم مى شود حرف زد
نوزاد: من بنده خدايم [انى عبدالله]؛ او به من كتاب داده؛ مرا پيامبر كرده و مرا -هر جا كه باشم- وجودى پربركت قرار داده؛ و تا زمانى كه زنده ام، مرا به نماز و پرداخت توصيه كرده است
او مرا با مادرم نيكوكار قرار داده و مرا هرگز ستمگر و زورگو و شقاوت پيشه قرار نداده
درود بر من روزى كه زاده شدم، روزى كه ميميرم، و روزى كه برانگيخته خواهم شد (درود درود درود)
اين است عيسى پسر مريم…»
در انجيل از عيسى به نام ”عيسى پسر خدا” ياد شده است
قرآن همه جا او را ”عيسى پسر مريم” خوانده است
****
مادلِن (به انگليسى و فرانسه)، مريم مَجدَلیه (به فارسى و عربي) زنی بسیار زیبا بود و از تنفروشى روزگار مى گذرانيد. در آن روزگاران تن فروشى فقط براى سير كردن شكم بود.
روزی برخى به دنبال مادلن افتادند تا سنگسارش کنند. او گريخت تا رسيد به عيسى. عیسی ماجرا را پرسيد، گفتند مى خواهيم به خاطر گناهانش سنگسارش كنيم! عيسى گفت، باشد، اما اولين سنگ را كسى بزند كه خود از اين كارها نكرده باشد… همه پراكنده شدند… يكى در آن ميان زمزمه كرد: خودش هم نزد، معلوم مى شود كه او هم اينكاره بوده!!!
****
”انجيلِ مادلن” نسخه دست نويس قرن دوم ميلادى از مادلن به عنوان مريم مجدليه نام برده است
****
عيسى مى گفت من پيام آور صلح و رهايى هستم، پيامبر پروردگارم هستم… اما هرجا مى رفت، اهالى شهر جذامى ها را مى آوردند كه اگر راست مى گويى شفا بده، مرده مى آوردند كه اگر راست مى گويى زنده اش كن… ديوانگان را مى آوردند كه جن را تنشان بيرون كن و او مى كرد…
****
عيسى براى رساندن مژده ملكوت خدا، از بيت لحم به ناصره در منطقه الجليل رفت (۱۶۰ كيلومتر مسافت – شايد ده روز پياده)… خسته به شهر رسيد، به هر درى زد، راهش ندادند، رفت به خانه مادلن، نشست در آخر صف، وقتى نوبتش رسيد و داخل شد، به مادلن گفت: جايى ندارم، هيچ كس راهم نداد، مادلن آب آورد، پاهاى نجات دهنده را شست، عيسى ديگر خوابش برده بود، مادلن تنها تن پوشش خود را بر روى او انداخت…
روز بعد، وقتى مسيح به راه مى افتاد، مادلن ديگر يك پيرو او بود. به او مريم مقدس هم مى گويند. در بسيارى از شهرهاى مسيحيان يك كليسا به نام او هست و هم ارز مريم مقدس بزرگداشته مى شود. او اولين كسى بود كه عيسى پس از صعودش بر او نازل شد…
*****
در روزگارانى كه گلادياتورها به خاطر شادى حاكمان يكديگر را مى دريدند، مسيح عليه ديكتاتورهاى وقت شوريده بود و در عين حال به صلح و رهايى فرامى خواند:
• گمان مبرید که آمدهام تا سلامتی بر زمین بگذارم نیامدهام تا سلامتی بگذارم بلکه شمشیر را… به شما میگویم جدائی. زیرا بعد از این، پنج نفر که در یک خانه باشند، دو از سه و سه از دو جدا خواهند شد… به جهت اسم من شما را دشمن خواهند داشت. اما هر که تا به آخر پايدارى کند همو نجات یابد…
• هر که كوله بارى دارد آن را بردارد و کسی که شمشیر ندارد جامه خود را فروخته آن را بخرد… و با من بيايد
****
عيسى مسيح ۳۳ سال و به روايتى ۲۸ سال عمر كرد و مجرد رفت
Additional Visual Settings
Click to enlarge
Unmute
Comments
اگر قلب خود ًرا به رويش بگشاييد. هرگز عشق إز وجودتان رخت بر نميبندد كه زيباترين احساس در دنياي پر غوغا و جنگ و ستيز و دشمني است. أين ًرا إز روي تجربه ميگويم.






